top.window.outerHeight = screen.availHeight; top.window.outerWidth = screen.availWidth; } } //--> به یاد تک فانوس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به یاد تک فانوس


نوشته شده در جمعه 91/11/27ساعت 7:40 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

این جمعه هم گذشت  باز هم نیامد


نوشته شده در شنبه 91/11/21ساعت 1:20 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

 آخه مردو این همه فداکاری؟ محاله !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


نوشته شده در پنج شنبه 91/11/19ساعت 7:43 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

مجلس ترحیم

 

ای که در نسیه بری همچو گل خندانی    پس سبب چیست که در دادن آن گریانی

 

نسیه مرد

 

(بزرگ خاندان)

 

که در اثر حادثه تورم در گذشت

 

(پدر گرامی آقایان بدحساب)

 

مجلس ترحیمی در هرساعت در هر روز در اقسام نقاط کشور برگزار میشود

شرکت عموم افراد در این مجلس موجب شادی و همدردی

یکدیگر را فراهم می نماید.

 

بدین وسیله به اطلاع میرسانیم در حادثه دلخراش بدحسابی(نسیه در گذشت)

 

به علت نداشتن گنج قارون،صبر ایوب،عمرنوح ونداشتن طاقت دوری شما

ازطرف:بدقولها،مال مردم خورها،بدحسابها وسایر منسوبین

 

 از دادن نسیه و وجه دستی معذوریم

 

در دوستی یگانه             در معامله بیگانه

 

ضمنأ جهت شادی روح آن مرحوم هنگام مراجعه به این واحد صنفی

حتمأ پول به همراهتان باشد


نوشته شده در پنج شنبه 91/11/12ساعت 9:49 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

(دلنوشته)

دلم بدجوری ازخودم و دنیا گرفته دلم واسه خنده هام

تنگ شده دلم میخواد مثه بچگی هام اونقد قلقلکم بدن

که از خنده غش برم و فک کنم دنیا به همین خوبی و

خوشی است که من توش دارم غش میرم!هه...افسوس

که الان نه بچه أم نه قلقلک ها میتواند مرا بخنداند.

دلم میخواد گریه کنم قد بچگی هام که وقتی گرسنه بودم

گریه میکردم و مادرم مرا در آغوش مهربانش شیرمیداد و

من آرام میشدم....اما این روزها آغوش گرم مادرهم

نمیتواندگریه های بی پایانم را پایان دهد و دل نا آرامم،

آرام بگیرد.

دلم لک زده برای روزی که با شیر مادرم سیر

میشدم ولبخند میزدم ...اما این روزها با غذاهای آنچنانی

هم سیر نمیشوم و گریه میکنم.

دلم تنگ شده برای خانه قدیمیمان با اینکه ساده بود و

روی کف زمین مینشستیم و دلمان خوش بود و تلخی دنیا

رو حس نمیکردیم...ولی این روزا توی قصرهم که باشیم

دلمون خوش نیست و دردی داریم که نمیشه با پول دنیا

درمانش کنیم...اینجاست که میگن با پول میشودخانه خرید

اما آشیانه نه،منم میگم با پول میشود بعضی چیزهارو

خرید اما نمیشه خیلی چیزهارم به دست آورداز جمله مهر

و صفا(ین روزها خیلی ها باهاش غریبن)،

سلامتی،مهربانی،احترام (شاید بخاطر پولت یکی گردن

کج کنه و ازت بترسسه و فک کنی نه آدم شدی واسه

خودت ،اما نه اینطوری نی)،وعشق که نمیشود

با پول به دستش آورد!

خدایا این روزها دلم از من چه میخواهد؟چرا راحتم

 نمیزاره؟چرا همه چی میخواد؟

 چراهمه چی رو بهونه میکنه و میگریه؟تومیدونی چرابه

 منم بگو خداااااااااااااااااااااااااااااااااا بگو بگو راحتم کن!!!

 

دلم ازهمه گرفته این بارنمیخواهم به بچگی هایم برگردم

میخواهم هرچه زودترروزها بگذردتا برسم به آینده ای

که قرارهست بیایم پیش تو(روزمرگم)...

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 91/11/12ساعت 4:17 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

(دلنوشته)

 

بنام آنکه یادش آرامش دلهاست

 

نمیدانم ازکجا باید برای عزیزم نوشت تا بداند بی اوزندگی برایم معنایی ندارد چگونه بگویم

تا باور کند زندگی درفراغ اودشواراست نمیدانم چرا باید تمام

متن های زندگیم را با نمیدانم و نمیدانم ها شروع کنم خدایا تو که همه چیز را میدانی چرا

کمک نمیکنی من هم بدانم کجای این دنیای لعنتی ایستاده أم ؟خدایا من

کفر  میگویم یا واقعأ دنیا سزاوار این همه سرزنش هست؟باز هم نمیدانم!اما مینویسم شاید

جواب چراها و نمیدانم هایم را پیدا کنم.فقط امیدوارم دیر نشده باشد

برای  فهمیدن جواب سوال هایم .هرکه هستم هرچه هستم تمام دارایی من تویی تو ....(خدا)


نوشته شده در دوشنبه 91/11/9ساعت 2:23 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

 

اینجا

 

حوالی بغض های شکسته ،دیوار به دیوار چشمانی منتظر چیزی شبیه باران " خیس کرده سجادیه دلم را

 

اینجا

 

کنار دلتنگی های همیشگی چیزی شبیه مروارید " دانه دانه تسبیح میگویند گونه های بی قراری ام را

 

خدایا

 

اینجا دختر جاده ای احساس،دلش سخت معجزه میخواهد وتو معجزه هایت را گذاشته ای برای روزی که دل من با هیچ معجزه ای زنده نشود.....

 


نوشته شده در یکشنبه 91/10/17ساعت 11:51 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

(دلنوشته)

چرا همیشه باید اول متن های پی درپی زندگی ام را با چراهای بی چراشروع کنم ؟نمیدانم چرا؟پس کی قرار هست بدانم؟میدانم که هیچ وقت نمیدانم روزی نمیرسد که من بدانم چرا.....تولد؟ چرا زندگی؟چرا عشق؟چرا حاضرولی غایب؟چرا هست اما نیست؟چرا من ؟؟؟؟خدایا چرا بایدبه انتظارکسی نشست که معلوم نیست کی می آید؟چرا این همه عشق به کسی که هرگز ندیدمش؟ چراهای زیادی در ذهنم متلاشی میشود کسی نیست جواب این چراهای مارا بدهد؟ همه ی چراهایم دریک نقطه نهفته است فقط جواب یک چرایم را بده چرا مهدی نمی آید؟؟؟؟؟ خدایا تو بامن باش و نذار این چراها مرا از پای در آورد.......


نوشته شده در جمعه 91/10/15ساعت 9:11 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

  (دلنوشته)

بازهم سری به قافیه های بی ردیف زندگی ام میزنم شاید این بارگم شده ی خودرا پیدا کنم! بازهم مثله همیشه کنارپنجره ی اتاقم که همیشه خلوتگاه دلتنگی هایم هست تکیه میکنم همیشه چشم به راه اویم که شاید سری به این در بسته شده بزندشاید تکیه های دل شکسته ام را پیدا کندوجوری کنارهم چیندکه دوباره فرصت شکستن پیدانکند درزمستان سردی برف را برروی شاخه های وجودم تحمل میکنم به امید اینکه بهاربیاید وشکوفه بازکنم و او برای چیدن میوه هایی که هیچ کس حاضر نیست حتی نگاهش کند سری به این درخت بی کس بزند!!!! ولی افسوس هرگز آمدنی در کار نیست.....


نوشته شده در جمعه 91/10/15ساعت 8:57 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

 دعا پشتِ دعا برای آمدنت ،

  گناه پشتِ گناه برای نیامدنت ،

    دل درگیر ، میان این دو انتخاب؛

       کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!


نوشته شده در پنج شنبه 91/10/14ساعت 5:57 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت